در حال بارگذاری ...
...

برای این منظور،‌ ساختار روایت در نمایش"مراسم... " با رویکرد به گذشته و در روندی معکوس، مجموعه عناصر و مولفه‌هایی را که از همان کودکی بر روند شکل‌گیری شخصیت فرد تاثیر می‌گذارند و او را بعدها به سوی"بِزِه" سوق می‌دهند، به تصویر می‌کشد.

برای این منظور،‌ ساختار روایت در نمایش"مراسم... " با رویکرد به گذشته و در روندی معکوس، مجموعه عناصر و مولفه‌هایی را که از همان کودکی بر روند شکل‌گیری شخصیت فرد تاثیر می‌گذارند و او را بعدها به سوی"بِزِه" سوق می‌دهند، به تصویر می‌کشد.

اشکان غفارعدلی:
انتقاد از تار و پود نخ‌نمای نظامِ شاگرد ـ معلمی رایج بر سیستم آموزشی، یکی از شاخص‌ترین رویکردهای موجود در نمایش"مراسم آئینی تأدیب و تربیت و نقش آن در تولید کارخانه‌ای قاتلان بچه‌خوار" به شمار می‌رود.
در این نظام که بر مبنای یک سو نگری شکل گرفته است، آموزش از خلال پروسه و رابطه‌ای تعریف و تبیین می‌شود که در یک سوی آن معلم در مقام یک دانایِ‌ کل همه چیز دان و در دیگر سو، شاگرد به عنوان موجودی ابله و نادان، قرار دارد و از این رو در این روند و فرایند یادگیری غالباً نوعی اعمال قدرتِ توأم با گسیل اطلاعات از جانب یک فرد به سوی خیل مخاطبان به چشم می‌خورد که همواره با نوعی نظام انضباطی و مقرراتی دیکته شده در راستای از بین بردن فردیت شخصی و در نتیجه با نوعی همسان سازی افراد مختلف ذیل یک عقیده، مرام و رفتار، همراه است.
به عبارتی دیگر، رابطه شاگرد و معلم که می‌باید مبتنی بر تعاملی دو سویه به منظور اندیشیدن راهکارهایی برای انتقال هر چه بهتر و صحیح‌تر دانش از جانب معلم به سوی شاگرد باشد، به واسطه قرار گرفتن در چارچوب نظام مدرسه‌ای که غالباً با نوعی حواشی انضباطی همراه است، منجر به شکل گیری موقعیتی می‌شود که در آن کسب دانش، تحت الشعاع تولید کارخانه‌ایِ دانش آموزانی همسان‌نگر، فاقد خلاقیت و سرکوب شده به لحاظ برخی غرایز و نیازهای روحی ـ جسمی، قرار می‌گیرد.
چند و چونِ این وضعیت و چراییِ شکل گیری آن همان دغدغه‌ای است که بازنمودی عینی، ملموس و منطبق بر رویکردی جامعه شناسانه در نمایش"مراسم آئینی... " دارد؛ بازنمودی که تماشاگر را به سنت‌های ناپسند رایج در نظام آموزشیِ ‌‌فاقد خلاقیتِ ناکارآمد ارجاع می‌دهد و در این ارجاع و اشاره، مولفه‌های دخیل در ثبات این نظام که همچون مناسک و مراسمی آئینی از سوی اکثر مردمان جامعه(که تماشاگران نیز جزئی از آن‌ هستند) پاس داشته می‌شود را به نقد و چالش می‌کشد شاید انتخاب عنوان مراسم آئینی برای نمایش، بیشتر معلولِ همین قصد و نیتِ دخیل کردن یا در لفظی مناسب‌تر، متهم کردن تماشاگر در روند وقایع و وقوع حوادث باشد؛ چرا که تماشاگران که هر یک به نحوی بازپرورده این نظام آموزشی هستند با سکوت خود در برابر این نظام و ترویج آن برای نسل‌های بعد، موجبات بقای آن را فراهم می‌آورند که البته در این میان تنها نظام آموزشی مقصر نیست و والدین نیز به سبب تبعیت از برخی شیوه‌های ناپسند تعلیم و تربیت در دوران پیش از مدرسه(در خانه)،‌ سهم عمده و نقش بسزایی در تسریع تحقق این فرایند ایفا می‌کنند!
همچنین در آئین که اوجِ تبلور فرهنگ مردمی است، حضور و مشارکت فعال تماشاگر یک اصل اساسی و جدایی ناپذیر به شمار می‌رود که جنس و نوع رابطه تماشاگر تئاتر با صحنه نمایش تفاوت بسیار دارد؛ بر همین مبناست که علاوه بر بهره‌گیری از برخی مولفه‌های آشنای مراسم آئینی، نورپردازی عمومی صحنه نیز بیش از هر عاملی دیگری به یاری نمایش می‌آید تا با روشن کردن صحنه از پشتِ سر تماشاگر، فاصله صحنه تا تماشاگر را از میان بردارد و بدین ترتیب، تماشاگران را به نوعی در امتداد و به موازات خط طولیِ بازیگران نشسته در دو سوی صحنه و به تعبیری مشخص‌تر، از عواملِ اجراییِ دخیل در برگزاری این مراسم آئینی، قرار و نشان دهد!
از این رو دامنه انتقاد در نمایش"مراسم آئینی... " علاوه بر سیستم و نظام آموزشی، نحوه تربیت و رفتار والدین(که با مشارکت فرد فرد تماشاگران در روند حوادث و وقایع همراه است) را نیز دربرمی‌گیرد که این دو توأمان، دو بُرداری را ترسیم می‌کنند که برآیندشان، تولید کارخانه‌ای قاتلانِ بچه‌خوار را نتیجه می‌دهد.
برای این منظور،‌ ساختار روایت در نمایش"مراسم... " با رویکرد به گذشته و در روندی معکوس، مجموعه عناصر و مولفه‌هایی را که از همان کودکی بر روند شکل‌گیری شخصیت فرد تاثیر می‌گذارند و او را بعدها به سوی"بِزِه" سوق می‌دهند، به تصویر می‌کشد. از این رو دایره بازنمایی مولفه‌های دخیل در تبدیل کودکان به قاتلانی که از کودکی خود انتقام می‌گیرند و بعدها، خود، قاتل کودکان دیگر می‌شوند تا شعاعِ برخی ناهنجاری‌های اجتماعی از جمله رفتار ناپسند والدین با یکدگیر(و ایضاً‌ با کودک)،‌ تعرض به کودکان در محیط خارج از خانه و نیز نادیده گرفتن نیازهای روحی و جسمی آنان(هم در خانه و هم در اجتماع)، گسترش می‌یابد و بر این مبنا نمایش"مراسم آئینی... " با رویکردی مستند به مواردی از عناصر شکل دهنده این معضل، انتقادی تند و قهرآمیز را متوجه وضعیت کنونی آموزش و رفتار با کودکان(در خانه و خارج از آن) می‌کند.
بر این اساس سه روایت داستانی به موازات یکدیگر وظیفه ترسیم خطوط اصلی و تعمیقِ بارِ محتوایی نمایش را که حول محور چرایی بروز و نحوه شکل گیری این وضعیت در نوسان است را بر عهده دارند. در این میان یک خط داستانی، موقعیتی را به تصویر می‌کشد که در آن کودک(یا نوجوان) به واسطه قرار گرفتن در اجتماع، مورد تعرض و سوءاستفاده قرار می‌گیرد و روایت دوم، شرایطی را بازتاب می‌دهد که در آن نیازهای جسمی و روحی فرد در ایام نوجوانی به واسطه مواجهه با فرانهاد(Super ego) به شدت سرکوب می‌شود که این مواجهه خود مبین رابطه‌ای است که در آن نیازهای"لیبیدو"یی فرد در تقابل با قوانین‌‌ اجتماع که مجری آن(غالباً در سنین کودکی) والدین هستند، سرکوب و به حاشیه رانده می‌شود.
در سومین خط روایی، تاثیرپذیری فرد از رفتارهای سوء والدین و نابسامانی‌ها و ناهنجاری‌های درونِ خانواده(میان پدر و مادر) مورد پرداخت قرار می‌گیرد که در نهایت نیز این سه خط داستانی در مکانِ آشنایی به یکدیگر پیوند می‌خورند و خط داستانی واحدی را شکل می‌دهند که بیش از هر چیز، مراسمِ تحقیرآمیزِ توأم با شکنجه تأدیب و تربیت در نظام آموزشی‌ را بازتاب و نمایش می‌دهد.
این گونه است که سرگذشت شخصیت‌های نمایش به یکدیگر گره می‌خورد و از وضعیتِ آشفته غیرانسانیِ خشونت‌آمیزی خبر می‌دهد که معلولِ مستقیم شیوه‌های نادرست تربیتی و آموزشی و رواجِ بی‌عدالتی در سطح اجتماع است.
بنابراین عزم و اراده‌ای در روند و سیر حوادث خودنمایی می‌کند که تمام توجه، توان و امکاناتش را معطوف به چرخه بازنمایی این وضعیت و نیز نحوه واکنش به آن در سطح جامعه کرده است؛‌ اراده‌ای که اوج و غایت تبلور انتقادی‌اش را می‌توان در دو صحنه شاخص از نمایش به نظاره نشست؛‌ یکی صحنه‌ای که در آن معلم مدرسه با قلم و تیشه به جان دانش آموزی می‌افتد که به جای حل مسئله ریاضی، تصویر کلیشه‌ایِ قلب تیر خورده را روی تخته سیاه می‌کشد و بدین واسطه در مقام تنبیه، معلم سر او را می‌شکافد تا با بیرون کشیدن مغز او و حذف بخشی از آن، گونه‌ای مغز اصلاح شده و مورد تایید را در سر دانش آموز جای دهد که بدین ترتیب بر وجه تولید کارخانه‌ایِ انسان‌هایی همسان و همانند تاکید ‌می‌شود و دیگری، صحنه پایانی نمایش که در آن واکنش هیستریک جوانان بزهکار به دوران کودکی‌شان با نوعی انتقام جویی از آن دوران(که در نمایش با به سیخ کشیدن و آتش زدن عروسک‌های ایام کودکی نشان داده می‌شود) همراه است.
اما فارغ از این موارد، بخشی از توان متن نیز مصروفِ بسترسازی مناسب به منظور ارجاع به زیربنای طبقاتی و اقتصادی جامعه شده است که به تبع آن مسائلی چون مهاجرت از روستا به شهر، فقدان برخورداری از شغل مناسب و در نتیجه درآمد اندک، اعتیاد و... مجال طرح و بروز می‌یابند. این اطلاعات که بخش عمده‌ای از آن به واسطه پخش رادیویی صدا در صحنه به تماشاگر منتقل می‌شود، علاوه بر آن که به کار ریشه‌یابیِ پیشینه شخصیت‌های"نمونه‌وار" این چنین می‌آید، متن را زمان‌مند و تاریخ‌دار می‌کند و از این حیث به آن هویت می‌بخشد؛ چرا که اگر نبود این ارجاع به زمان و مکانی مشخص برای تماشاگر، متن و اجرا که لزوماً از قواعد"رآلیسم" پیروی نمی‌کنند، انتزاع‌گراییِ نابی(!) را به نمایش می‌گذاشتند که در آن نه تنها امکان برقراریِ ارتباطِ بینامتنی با مابه‌ازاهای بیرونی وجود نداشت بلکه اساساً از تاثیر ایده و اجرای نمایش بر مخاطب نیز کاسته می‌شد و از این رو موجبات خنثی شدن و بی‌هویتی کلیت اثر به عینه فراهم می‌آمد! به هر روی اما، نمایش"مراسم آئینی... " با نشانه‌های زمان‌مند و ملموسِ گنجانده شده در متن و نیز خطاب مستقیم به تماشاگر، از این دام می‌جهد و موفق می‌شود تا هویتش را به عنوان اثری انتقادی نسبت به سیستمِ آموزشی‌ای که در آن، دوران کودکی نفی می‌شود و صرفاً بر بارِ عقده‌های فروخورده افزوده می‌شود و در نتیجه نطفه شکل‌ گیری شخصیت‌هایی بیمار بسته می‌شود، به اثبات برساند و بر این اساس جنبه و جلوه‌ای دیگر از معضلات جامعه امروز را موشکافی کند و مورد نقد و بررسی قرار دهد.